Donnerstag, 28. November 2013

پانزدهمین سالگرد درگذشت حميد مصدق


پانزدهمین سالگرد درگذشت حميد مصدق : شاعری که از پیروان راستین نیمایوشیج بود، ولی به افکار و سبک و روش سعدی نیز، عشق می‌ورزید.




چه كسي مي‌خواهد
من و تو ما نشويم
خانه‌اش ويران باد
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
دشت بايد شد و خواند

حمید مصدق فرزند حاج عبدالحسین مصدق در بهمن ماه سال 1318 در شهرضا از توابع اصفهان به دنیا آمد . بعد ها به همراه خانواده اش به اصفهان نقل مكان كردند او در دوران تحصیلات ابتدایی و متوسط را در اصفهان گذرانده . اقای محمد حقوقی كه از دوستان كهن مصدق هستند می گویند : «‌اصفهان به هر حال مركزیت استان را داشت و یك خانواده اگر متوسط یا بالا بود در ده كه نمی مانند به شهر مركزی می آمدند. پدرش اگر اشتباه نكنم كسبی داشته در حد تجارت .وضع مالیشان خوب بود و هیچ و قت نگرانی مالی به آن معنا نداشتند فقط یك گرفتاری داشتند و این بود كه مصدق یك برادر داشت كه تقریباً یك سال با هم تفاوت سنی داشتند . و این برادر یك نقص عضوی داشت و از این رو روی مصدق خیلی اثر گذاشت ،‌اگر چه هیچ وقت راجع به این قضیه صحبت نكرد . برادرش كر و لال بود ... البته گاهی هم به خانه اش می آمد . اینها {در بچگی} هر دو تاشان مرض آبله می گیرند . او گرفتار می شود و روی قوای ذهنی اش اثر می گذارد و مصدق این وسط سالم می ماند همیشه می گفت: « اگر من جای او بودم چه می شد؟»
خانواده ی پدر مصدق در اصفهان نیز زندگی مرفهی داشتند باز هم جناب اقای حقوقی سخنشان را در این مورد ادامه می دهد:
اینها در اصفهان یك خانه ی قدیمی داشتند كه خیلی قشنگ بود، از این خانه هایی كه پاگرد دارد با شیشه های رنگی قدیمی و ...
دوران نوجوانی مصدق :
جناب استاد رضا خشكفابی – پدر خانم مصدق- نیز با اشاره به این امر درباره رفتار و اخلاق و مهمان نوازی خانوادگی پدر حمید مصدق گفته اند كه یك وقت ، زمانی كه حمید مصدق با خانواده به اصفهان می رفت ما را هم دعوت كرده بودند و بنا بر این به اتفاق ، « ما هم با ایشان به اصفهان به خانه ایشان رفتیم . خانه بزرگی بود رفتیم و دیدیم پدرشان تماماً دور تا دور آن حیاط را و برق های تمام اتاقشان را روشن كردند. من آمدم خاموش كنم ، ایشان آمدند و گفتند نه عزیزم ،‌مهمان داریم ،‌اجازه بدهید همه جا روشن باشد ما هیچ وقت چراغ اضافه روشن نمی كنیم ،‌اما وقتی مهمان عزیزی بیاید همه جا را روشن میكنیم .
حمید مصدق در چنین خانواده ای ، جوانی پر شور و فعال و عاطفی بار می آید . آقای محمد حقوقی در باره فعالیت های دوران دبیرستانی او می گوید:
« من در سال 31 به دبیرستان رفتم و مصدق هم از سال 34 به همان دبیرستان آمد و در هر حال من تا 36 فارغ التحصیل شدم و عقب افتادم و مصدق هم در سال 38 فارغ التحصیل شد . در آن دبیرستان ما چند تا چهره ی شاخص داشتیم كه الان همه از مشاهیرند . بهرام صادقی بود ، منوچهر بدیعی بود ،‌هوشنگ گلشیری بود .این مدرسه انجمن های مختلفی داشت ، انجمن كتاب داشت ، انجمن نمایش و انجمن ادبی ،‌و ریس انجمن ادبی من بودم . رییس كتابخانه هم همین مصدق بود و ما هفت تا هشت تا با هم ارتباط نزدیك داشتیم منتها ما همه از مصدق جلو تر بودیم.
یكی دیگر از دوستان قدیمی مصدق ،‌آقای دكتر صنعتی درباره دوران تحصیل و آشنایی شان می گوید :
«تاریخ دقیق این آشنا شدن با كشی دو قسمت است یك قسمت از آنجایی است كه آدم با یك نفر آشنا می شود و یك قسمت دیگر جایی است كه آدم با او رفیق می شود . حالا در مورد شاعران و نویسندگان و فرادی از این قبیل ، یك جای آشنایی همانجا است كه آدم با كار ها یشان آشنا می شود. به هر حال مصدق و حقوقی و گلشیری و بسیاری از این نویسندگان معاصر ما اهل اصفهان هستند. بنده هم اهل اصفهان هستم ، این خودش می تواند یكی از دلایلی باشد كه با هم آشنا شدیم . تعدادی از ما در یك مدرسه بودیم تعدادی به مدرسه «ادب» می رفتند بیشترینشان به دبیرستان سعدی می رفتند. فكر می كنم مصدق به دبیرستان «ادب » می رفت . وقتی كه من در سیكل دوم دبیرستان بودم آقای حقوقی دبیر ادبیات من بود من یك نسل عقبتر از آنها هستم و حمید هم كه آن انجمن «صائب» را درست كرده بود از آنجا با هم آشنایی داشتیم بخصوص كه در آن زمان این تفاوت های سنی خیلی بیشتر خودش را نشان می داد»
پس از پایان دوره ی دبیرستان ، مصدق در سال 38 در رشته بازرگانی در تهران پذیرفته شد و پس از آن نیز در رشته حقوق ادامه تحصیل داد.
وقتی از اصفهان برای تحصیل به تهران آمده بود « یك خانه دانشجوی در امیر آباد جنوبی داشت و آنجا زندگی می كرد.
ویژگی های اخلاقی :
یكی از خصلت های بسیار بارز مصدق ،‌دوست بازی او بود و همواره چه به صورت انجمن و چه به صورت های دیگر تلاش می كرد كه دوستان را دور هم جمع كند و با هم نشست داشته باشند در واقع او یك روحیه ی كاملاً اجتماعی داشت و همواره از انزوا می گریخت. آقای حقوقی در این زمینه می گوید :
« ما همدیگر را گاهی می دیدیم بیشتر او به خانه ما می آمد . منتها مصدق خیلی زودتر از ما خودش را وارد اجتماع كرد»
آقای دكتر صنعتی نیز درباره آشنایی بیشترشان در یك فعالیت هنری چنین می گوید «وقتی من آمدم تهران ایشان رشته حقوق می خواند و من رشته پزشكی بودم . آشنایی اصلی ما یك كار تلویزیونی شروع شد . دوستی مشترك ،‌تعدادی از ما ها را در هم جمع كرد كه یك كار تلویزیونی مشترك انجام دهیم. در آن جلسه غیر از حمید،‌منوچهر محجوبی هم بود ،‌محمد علی كشاورز هم بود ،‌از آنجا بود كه اشنایی من با حمید مصدق شروع شد . فكر می كنم حدود سالهای 44 و 45 بود.
این امر كه وی با دیگران به راحتی ارتباط بر قرار می كرد و خصلت اجتماعی داشت به طور طبیعی در شغل وكالت وی نیز تاثیر می گذاشت و می توانست او را به صورت یك وكیل موفق نشان دهد به همین دلیل وی وكالت بسیاری از نویسندگان و شاعران را در امور گوناگون به عهده داشت .
تحصیل ، شغل و سبك شعری مصدق :
می دانیم كه شعر مصدق ،‌علاوه بر جنبه عاشقانه ، جهت گیری سیاسی نیز دارد ، هر چند كه گویا به طور مستقیم هرگز فعالیت سیاسی آشكاری نداشته است . البته اگر كار سیاسی را پیوستن به یك حزب بدانیم چنین چیزی در زندگی مصدق نبوده است . اما كار سیاسی می تواند شكل های دیگر نیز داشته باشد .
شغل تدریس و وكالت مصدق در واقع پس از سال 1350 آغاز می شود . وی پس از اخذ درجه لیسانس ، در سال 1350 نیز از دانشگاه تهران به درجه فوق لیسانس حقوقی نائل می گردد. و از این پس با سمت استاد یاری در مدرسه عالی مدیریت كرمان به تدریس می پردازد و به گفته استاد رضا خشكنابی – پدر خانم مصدق- وی تحصیل خود را در دوره ی دكتری ادامه داد اما آن را نا تمام رها كرد ، گویا فقط رساله خود را ارائه نكرده بود .
حمید مصدق از سال 1353 به بعد با عنوان وكیل دادگستری در تهران مشغول به كار شد و از طرف دیگر در مدارس عالی تهران به تدریس اشتغال ورزید از آن پس بود كه به عضویت هیئت علمی دانشگاه علامه طبا طبایی در آمد و در دانشكده حقوق آن دانشگاه به تدریس پرداخت و تا پایان عمر در این سمت بود .
وی یك سال پس از اخذ درجه فوق لیسانس یعنی در سال 1351 با خانم باله خشكنابی ازدواج كرد . خانم لاله خشكنابی ، فرزند استاد رضا خشكنابی و برادر زاده استاد شهریار – شاعر معاصر هستند . حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای «غزل» و «ترانه» است .
كه مصدق در شعری به نام «حاصل عمر» آنان را ستایش می كند . خانم سیمین بهبهانی در باره همسر مصدق می نویسد :
«لاله مثل برگ گل لطیف است و دوست داشتنی ، اما كاردان و عاقل ، خانه اش از نظافت برق می زند و دو دسته ی گلش ، دو نور چشمش ، را به خوبی تربیت كرده است . می گویند در زندگی هر مرد موفقی یك زن خوب وجود دارد و لاله این گفته را ثابت می كند .
حمید مصدق با روحیاتی كه داشت ، همواره به عشق اهمیت می داد و این نكته در اشعارش نیز به خوبی بازتاب دارد . آقای دكتر صنعتی به این جنبه در روحیات حمید مصدق توجه كرده و می گویند:
« حمید دوست داشت كه از این لحظات زندگی‌اش لذت ببرد به جای اینكه برای مرگ خودش گریه كند و سوگوار باشد ، و چیزی كمكش می كرد این كار را بكند وجود عشق بود – خیلی از شعرا اینگونه بودند- حتی اگر فرض باشد ... حمید عاشق بود . این عشق به زندگی او بود ،‌به فرد خاصی بود . به شعر بود ، به هر حال اینها كمك می كرد بتواند هراس از مرگ را لاپوشانی كند »
بدین گونه آقای دكتر صنعتی در تحلیل روانشناسانه خود ، این عشق را نیز با نوعی هراس از مرگ پیوند می دهد . از اینروست كه مصدق ناخود آگاه چنانكه آقای حقوقی می گوید همواره عاشق بود. آقای حقوقی می فرماید:
آدم بسیار عاشق پیشه ای بود ... ظاهراً در یك اردوی رامسر بود .كه خانمش را دید . وقتی او را دید با او آشنا شد . شناخت كه او دختر برادر شهریار است . این خانم نقاش هم بود . اینها با هم آشنا می شوند و بعداً‌ منجر به ازدواج می شود . بعد هم خانه ای در همین كوی نویسندگان خرید و با او زندگی كرد و زندگیش روز به روز سر و سامان پیدا كرد و خانمش هم كاری می كرد و او هم به هر حال كار وكالت را ادامه داد .
خانم سیمین بهبهانی درباره مفهوم و ویژگی عشق در شعر مصدق می نویسد :
«عشقی كه اگر نه بر سر هر كوی و گذر ، دست كم در میان دانشجویان و جوانان همسن و سال حمید شناخته است و هنوز هم در هنگامه میانسالی او گهگاه نقل محافل است و پیگیری همین عشق بی فرجام شاید جاذبه شعر مصدق را حمیدی وار فزون كرده باشد . اما در عشق او خودخواهی جایی ندارد و معشوق نه تنها آماج تیر تهمت و دشنام نمی شود بلكه برای همیشه چون تندیسی مقدس در خلوت شعر او باقی می ماند .
واقعیت همین است كه این جنبه رمانتیك شعر او ،‌در كنار مفاهیم سیاسی ،‌شعر وی را در میان جوانان گسترش داده بوده است .
به واقع شعر او بیشتر شعر معناست و به همین دلیل ساخت و فرم در شعر او نیرومند نمی شود و این البته جای بررسی و بحث دارد .
به هر صورت از نظر جایگاه در طبقه بندی شاعران معاصر چنانچه گفته شد حمید مصدق شاخه اعتدال شعر نیما را كه دنباله افسانه است اشغال می كند.
به هر صورت ، حمید مصدق با تمام فراز و نشیب هایش همواره در میان جوانان پذیرفته شده بوده است .این طبیعی است كه هر سنی نیز در انسان اقتضای گونه ای از شعر و هنر را دارد . این یك ذوق است و ذوق نیز تابع قاعده و قانونی نیست و باید و نباید را نمی شناسد ،‌چنانكه استاد زرین كوب می فرمودند كه من ممكن است در این سن از مولوی خوشم بیاید اما كسی دیگر در سن و موقعیتی دیگر از شاعر دیگری خوشش بیاید ،‌حتی یك نفر هم در دوره های مختلف زندگی ممكن است شاعران گوناگونی را بپسندد.
این كه فعالیت های شغلی او را از تعمق در هنر و ادبیات ،‌مقداری باز داشته بود می تواند كاملاً درست باشد ، اما به هر حال مصدق همین است كه هست با تمام فرود و فراز ها و دوره ها اما ادعای عظمت نیز نداشت .
از نظر كارهای علمی و تحقیقاتی ،‌چنانچه پیشتر نیز گفته شد مدتی به همراه اخوان در حال بررسی و كاروری رباعیات عطار بوده است . می دانیم كه رباعیات عطار «مختار نامه» نام دارد .
مصدق با همكاری آقای صارمی ، غزلهایی از حافظ تهیه كرده بود كه چاپ نشده است همچنین غزلهای سعدی را نیز با همكاری آقای اسماعیل صارمی به چاپ رسانده است و رباعیات مولانا را نیز در سال 1360 چاپ و منتشر كرده است .
در نهایت سحرگاه هفتم آذر ماه سال 1377 بود كه با سكته قلبی از این جهان رخت بر بست و آرام گرفت و در بهشت زهرا در قطعه هنرمندان و دانشمندان به خاك سپرده شد . روانش شاد . یادش جاوید

Montag, 25. November 2013

بیست و پنج نوامبر روز جهانی منع خشونت علیه زنان گرامی باد



بیست و پنج  نوامبر روز جهانی منع خشونت علیه زنان گرامی باد

زنجیره خشونت علیه زنان به قدمت هزاران سال و به درازی همه مرزهای جهان
وقتی سربازان آمریکایی پس از تجاوز به عبیر دختر 15 ساله عراقی او را سوزاندند، در روستای کوچک نکا در ایران قلب خاله عاطفه
آتش گرفت. عاطفه هم 15 سال داشت و جلادان اسلامی پس از تجاوز او را به دار سپردند.
وقتی جنگ سالاران اسلامی امینه را در افغانستان سنگسار کردند، در زندان جلفا دلش لرزید حاجیه، از وحشت سنگهایی که بر سر فرو خواهد آمد. خیریه در زندان دیگری در ایران فریاد زد مرا سنگسار نکنید بدارم بیاویزید.
وقتی نرینه های مردسالار سوهان دختر 18 ساله را در سورسن پاریس به آتش کشیدند، مرجان 16 سال هم در ایران خود را به آتش کشید، که با مردی، همسن پدر بزرگش ازدواج نکند. کمی بعد سومارای پاکستانی با 80 درصد سوختگی جان سپرد، تا آخرین لحظه هم نگفت که این شوهرش بود که او را به آتش کشید.
وقتی کلثوم 7 ساله در سومالی ختنه شد، فریادش با آخرین فریاد دلخراش مریم 9 ساله در شب زفاف در هم آمیخت. آخر می دانید عروسک مریم را گرفتند و عروسش کردند.
سیندیسو 23 ساله ایدز دارد. سیندیسو بارها مورد تجاوز مردان واقع شده است. وقتی سه ساله بود پدربزرگش به او تجاوز کرد، همان موقع بود که فادیمه در سوئد توسط پدر و برادرش به قتل رسید.
ماری ترنتینیان با ضربه های دوست پسرش، خواننده سرشناس فرانسوی به قتل رسید. کمی بعدتر نادیا شاعر افغانستانی نیز بدست شوهرش به قتل رسید. کمی قبلتر و کمی بعدتر لیزا و جویس توسط مردانی ناشناس پس از تجاوز به قتل رسیدند. لیزا و جویس هر دو در آمریکا بودند.
وقتی ناتالی در ویترینی در آمستردام به انتظار مشتری نشسته بود، کشتی بردگان جنسی در بندر هامبورگ لنگر انداخت.
وقتی یک میلیون زن عراقی در طی سالهای تحریم اقتصادی آمریکا و متحدانش جان خود را از دست دادند، بیش از 4 میلیون زن عمدتا آفریقایی بر اثر جنگ جان خود را از دست داده بودند و خواهرانشان هزارهزار در بوسنی مورد تجاوز نظامیان قرار گرفتند.
زنجیره جهانی خشونت میلیونها زن را در کنار یکدیگر قرار داده است. خشونتی که روزانه بیش از 3 میلیارد زن در چهار گوشه جهان تجربه می کنند. در شهر و روستا، خانه، محل کار، خیابان و کوچه در اسارت زنجیرهای خشونتیم. زنجیری که دو سرش با حلقه های خشونت دولتی و خانگی به هم جوش خورده است.
زنجیره خشونتی به قدمت هزاران سال و به درازای همه مرزهای جهان! اگر مبارزه و مقاومت زنان در سراسر جهان زنجیرهای خشونت را به لرزه در آورده، اما تهاجم افسار گسیخته سرمایه و نظم نوین جهانی نیز به ضخامت آن افزوده است. فقر، مرگ، بیماری، گرسنگی، بیسوادی، بیگاری و بیکاری در جهان کنونی هر چه بیشتر و بیشتر زنجیره خشونت را بر دست و پایمان محکم می کند.
اما هر قدر زنجیر خشونت جهانی تر شده است، مبارزه و مقاومت زنان نیز ابعاد جهانی بیشتری به خود گرفته است. از دوردستها صدای مبارزه و مقاومت یکدیگر را می شنویم و قلب مان می تپد. از مبارزات یکدیگر الهام می گیریم و از پیروزی هایمان احساس غرور و جسارت می کنیم. هر پیشروی زنان در هر نقطه ای از جهان را از آن خود می دانیم.
هرقدر ما زنان آگاهتر می شوبم، درمی یابیم خشونت حربه نظام طبقاتی مردسالار و پدرسالار برای تحکیم و تثبیت فرودستی مان است. هر قدر بیشتر می فهمیم که خشونت در هر شکلش وسیله ای برای مطیع و برده کردن ماست، در می یابیم که این خشونت قابل مهار نیست مگر اینکه فرودستی زن سرنگون شود. و فرودستی زن با اقدامات «لطیف» از بین نخواهد رفت، چون مناسبات قدرت مردسالار و طبقاتی از آن نگهبانی می کند. رهائی زن وابسته است به سرنگونی نظام قدرت ارتجاعی حاکم در جهان. اینک مائیم در صفوف میلیونی، با رشته پیوندهای محکم برای در هم شکستن زنجیرهای ستم و بردگی تاریخی مان و بنا نهادن جامعه ای بدون ستم و استثمار. بر سرعت گام های خود بیفزائیم، دیر کرده ایم. آینده کوبه بر در زمان می زند
.

دستورالعمل 5+1 به ایران یا توافق


دستورالعمل 5+1 به ایران یا توافق
براي اولين بار بعد از نزديك به يك دهه، ما پيشرفت برنامه اتمي رژيم ايران را متوقف كرده‌ايم و بخشهاي كليدي اين برنامه جمع خواهد شد. رژيم ايران متعهد شده است كه سطح مشخصي از غني‌سازي را متوقف كند و بخشي از ذخاير خود را خنثي‌سازي كند. ررژيم ايران نمي‌تواند از نسل جديد سانتريفيوژهاي خود براي غني‌سازي اورانيوم مورد استفاده قرار مي گيرند استفاده كند. رژيم ايران نمي‌تواند سانتريفيوژهاي جديدي نصب يا شروع به‌كار كند و توليد سانتريفيوژهاي جديد توسط اين كشور محدود خواهد شد. رژيم ايران، كار بر روي رآكتور پلوتونيوم را متوقف خواهد كرد و بازرسيهاي جديد، دسترسيهاي گسترده‌اي را به تاسيسات اتمي رژيم ايران مهيا خواهد كرد و اجازه خواهد داد كه جامعه بين‌المللي مشخص كند كه آيا رژيم ايران به تعهدات خود پايبند است يا نه

Samstag, 23. November 2013

ر گرامیداشت بیست و هشتمین سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی

در گرامیداشت بیست و هشتمین سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی 

غلامحسین ساعدی (گوهر مراد) در سال ۱۳۱۴ (24 دی‌ماه) در تبریز به دنیا آمد، در خانواده‌ای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال. ساعدی نوشتن را ابتدا به صورت گزارش و تفسیر در هنگامه‌ی نوجوانی آغاز و با نشریات فریاد، صعود و… همکاری کرد و اولین بار در ارتباط با همین نوشته‌ها به زندان افتاد.
نخستین آثارش را از 1334 در مجلات ادبی به چاپ رساند. او که در ابتدا به عنوان نمایشنامه‌نویسی چیره دست (با نام مستعار گوهر مراد) شهرت یافته بود،‌ با نگارش داستان‌های زیبایی چون «گدا»، «دو برادر» و «آرامش در حضور دیگران»، جایگاه خود را به عنوان یکی از خلاق‌ترین داستان‌نویسان ایران نیز تثبیت کرد.
آثار او دستمایه‌ی برخی از بهترین فیلم‌های بلند سینمای ایران قرار گرفته است، که از جمله‌ی آنها می‌توان فیلم‌های “گاو” (ساخته‌ی داریوش مهرجویی، 1348)، “آرامش در حضور دیگران” (ساخته‌ی ناصر تقوایی، 1349) و “دایره‌ی مینا”
(ساخته‌ی داریوش مهرجویی، 1353) را نام برد.
ساعدی سراسر ایران را از خلیج فارس تا کرانه‌های خزر، از کوهستان‌های غرب تا فراسوی کویر شرق درنوردید و لحظه ‌لحظه‌ی زندگی مردمان تهی‌دست، فراموش‌شده، مفلوک و درهم‌شکسته را با خمیره‌ی ذهن و ضمیر خود درآمیخت و در قلم جاری کرد. او وحشت و رمیدگیِ انسان را، به‌ویژه در این دیار، خوب می‌شناخت و با بهره‌گیری از دانش روان‌شناسی و جامعه‌شناسی خویش با چیره‌دستی آن را در داستان‌ها و نمایش‌نامه‌های خود دست‌مایه‌ قرار داد.
در مرداد 1332 هنگام کودتای 28 مرداد وارد دانشکده‌ی پزشکی تبریز شد و در اواخر سال‌های دانشکده فعالیت هنری و ادبی خود را مجدانه پی گیری کرد. ساعدی در دهه‌ی 40 که دوره‌ای خاص در ادبیات ایران محسوب می‌شود، رشد کرد و به تحصیل خود در رشته روان پزشکی ادامه داد. عمده‌ی فعالیت‌های قلمی ساعدی در حوزه نمایش نامه نویسی است و به همراه تنی چند هم چون بیضایی، رادی و نصیریان پیش زمینه‌ی تئاتر را بینان نهادند. بخش دیگر از نوآوری او در زمینه تئاتر چاپ آثار پانتومیم تحت عنوان لال‌بازی‌هاست. ساعدی در اوایل دهه‌ی 50 گاهنامه‌ی الفبا را به همراه تنی چند منتشر نمود و در سال 56 همزمان با احمد شاملو در چاپ مجله‌ی ایرانشهر در خارج از کشور همکاری می‌کند. بعد از انقلاب نیز داستان‌های او هم چنان در کتاب جمعه، ویژه‌ی هنر و ادبیات چاپ می شد. ساعدی در دهه‌ی 60 از ایران خارج به فرانسه رفت.
او در دوم آذر 1364 به علت خون‌ریزی دستگاه گوارش در فرانسه درگذشت و در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپرده شد.
باری، غلامحسین ساعدی، نویسنده‌ی ژرف‌اندیش و چیره‌دست، پیکارگر راه آزادی‌ بیان و اندیشه، مردم‌پژوه، روان‌پزشک انسان‌دوست و جامعه‌نگر،‌ راهرگز از یاد نمی بریم
. خاطره‌ی او جاودانه است

Freitag, 22. November 2013

در پاندهمین سالگرد قتل های زنجیره ای: گرامی باد یاد و خاطره پروانه و داریوش فروهر

در پاندهمین سالگرد قتل های زنجیره ای
  گرامی باد یاد و خاطره پروانه و داریوش فروهر، مختاری و پوینده

در شبیخون یکم آذر ماه 1377 رهبران حزب ملت ایران را که با پیشینه ای بیش از 50 سال مبارزه برای استقلال و آزادی و اجرای عدالت تلاش بی وقفه داشتند از ملت گرفتند، اما یاد دلاوری ها و خاطره عشق شان به ایران با نام ایران در دلهای مردم خوب میهن مان جای گرفت و در فریاد آزادیخواهی در جهان انسان ها و ملت ها نیز همواره جاوید خواهد ماند.

با یاد و خاطره شکرالله پاک نژاد





انقلابی نامدار، شكرالله پاك نژاد كه توسط دوستانش با نام شُكری خوانده می‌شد، از فرزندان رشید مردم خوزستان و زاده شهر دزفول است. پاک نژاد یکی از معدود مبارزانی بود که حرمت نهادن به گوهر مجرد آزادی را مقدم بر تحقق عملی آن می‌دانست
دفاعیه او در دادگاه شاه شهرت جهانی دارد. 
« تا زمانی که در روی زمین یک انسان زندانی ، گرسنه، ستمکش ، محروم و بی فرهنگ موجود باشد، آزادی یک کلمه پوچ و توخالی بیش نیست...»
او را در اواخرآبان  ماه سال ۶۰ در زندان اوین، تیرباران کردند. واکنش اسدالله لاجوردی بعد از تیرباران شکری اینگونه بود: «اونکه شاه گفت نجس نژاده، ما کشتیم»
شکرالله پاک نژاد طی مقاله‌ای نوشته بود:

«اگر در دوره شاه جریان وابستگی از نظر سیاسی خود را در حاكمیت دیكتاتوری نشان می‌داد، جریان استقلال در دوره انقلاب از نظر سیاسی می‌بایستی خود را در حاكمیت دموكراسی نشان دهد، و نشان نداد. اینك زحمتكشان میهن ما دوسال پس از قیامی درخشان و یكپارچه، دست خود را خالی می‌یابند. بدون آن كه درجبین حكومت، نور رستگاری ببینند آنان از قبل حاكمیت انحصار طلبان نه نان در سفره دارند، و نه امید دردل. به زبانی دیگر نه استقلال و نه آزادی...»

Sonntag, 17. November 2013

Protest gegen die Neue Hinrichtungswelle im Iran



Protest! Der Hinrichtungswahn der Islamischen Republik nimmt zu! 
 Die neue ira­ni­sche Regierung von Präsident Rouhani, der mit den Worten »Mäßigung und Hoffnung« an die Macht gekom­men ist, ver­folgt in der Außenpolitik  eine »Heldenhafte Flexibilität« gegen über den USA und in der Innenpolitik die Massenhinrichtung von Gegnern und Andersdenkenden. In den letz­ten Monaten hat das Regime mehr als 200 Personen hin­ge­rich­tet, dar­un­ter einen 18 Jährigen, der zur Tatzeit 14 Jahre alt war. Das Regime hat 52 Anhänger der Volksmojahedin im Ashraf-Camp bru­tal getö­tet, viele Bahai ver­haf­tet, einen Bahai Aktivisten aus Bandarabbas umge­bracht, viele Homosexuelle ver­haf­tet, Frauen wegen »schlech­ter isla­mi­scher Bekleidung« bedrängt und allein in letz­ter Woche 18 Personen hin­ge­rich­tet. Habib Golparipour und Reza Esmaili und Shirku Maarefi, Drei kur­di­sche Aktivisten, sind am 26. Oktober in der Stadt Orumieh hin­ge­rich­tet wor­den. Außerdem hat das Regime in einer Racheaktion 16 belut­schi­sche Gefangene hin­ge­rich­tet. Rahim Ya‘labi, ein poli­ti­scher Aktivist, wurde am 23. Oktober in Oroumieh gekid­nappt, sein von Folter gezeich­ne­ter Körper wurde zwei Tage spä­ter am Straßenrand auf­ge­fun­den. Das alles zeigt, dass das ira­ni­sche Regime Gefangene wie Geisel behan­delt. Die Islamische Republik ver­folgt mal wie­der eine dop­pelte Politik: der Wiederaufnahme von diplo­ma­ti­schen Beziehungen mit den USA und der west­li­chen Welt als sanfte Außenpolitik ste­hen Repression, Niederschlagung und Gewalt als Innenpolitik ent­ge­gen. Wir dür­fen nicht zulas­sen, dass das Regime sich hin­ter sei­nen diplo­ma­ti­schen Bemühungen für die Normalisierung der Verhältnisse mit dem Westen ver­steckt, das Schweigen der Weltöffentlichkeit aus­nutzt und Gegner und Andersdenkende besei­tigt. Wir ver­ur­tei­len die Hinrichtungen der letz­ten Zeit und rufen alle Verteidiger der Menschenrechte auf, gegen diese Hinrichtungswelle zu pro­tes­tie­ren. Wir dür­fen nicht zulas­sen, dass das Regime wie­der die „Leerung“ der Gefängnisse vor­be­rei­tet, wie es im Jahr 1988 gesche­hen ist. Das Leben von vie­len poli­ti­schen Gefangenen ist noch in Gefahr. 
Nein zu Hinrichtungen, nein zur Islamischen Republik Iran
Komitee zur Unterstützung von poli­ti­schen Gefangenen – Berlin
 Verein Iranischer Flüchtlinge in Berlin e.V

. iranischer Solidaritätsverein 

Dienstag, 12. November 2013

علیه موج جدید اعدام ها به پا خیزیم

Protest! Der Hinrichtungswahn der Islamischen Republik nimmt zu!
Seit Amtsantritt des neuen iranischen Präsidenten Hassan Rouhani Anfang August sind in dem Land mindestens 320 Menschen hingerichtet worden. Menschenrechtsorganisationen sagen, die Zahl der Exekutionen sei unter Rouhani sogar gestiegen.

Kundgebung
Nein zu Hinrichtungen

Datum: Samstag 16.11.2013
Zeit: 18:00 bis 19:00 Uhr
Ort: Max-Joseph-Platz
vordem Nationaltheater München

iranischer Solidaritätsverein

علیه موج جدید اعدام ها به پا خیزیم

بیایید اعتراض خود نسبت به این موج سرکوب و اعدام را به جامعه جهانی برسانیم، و از تمام افراد و جریاناتی که برای جان انسانها ارزشی قائل هستند، برای توقف اعدامها در ایران درخواست حمایت کنیم


 مکان: مونیخ
Max-Joseph-Platz

vordem Nationaltheater München

تاریخ : شنبه  ۱۶نوامبر ۲۰۱۳

زمان: ساعت ۱۸ - ۱۹


 کانون همبستگی ایرانیان مونیخ / آلمان


هر شب ستاره ای به زمین میکشند و باز این آسمان غم زده غرق ستاره هاست

هر شب ستاره ای به زمین میکشند و باز
 این آسمان غم زده غرق ستاره هاست